این کوچه مثلا مال من است

می نویسم که نوشته باشم

این کوچه مثلا مال من است

می نویسم که نوشته باشم

نیل

تمام اتفاقات مصر را دنبال کردم/پیش از آن هم تونس/امیدوار می شدم/از پررویی بعضی ها حرص می خوردم/تردید می کردم/هیجان زده می شدم/من تحلیل گر خوبی نیستم/فقط اتفاقات را دنبال می کردم و امیدوار بودم اوضاع در مصر _کشوری که تمام کودکی ام با رویای رفتن و دیدن آن جا خوش بود_ بهتر شود و مردمانش شادتر.امروز وقتی که دیدم عده ای با اسب و شتر و چماق و چاقو به طرفداری از مبارک آمده اند و عده ای دیگر با سنگ و چوب و مشت و لگد جوابشان را می دهند و هر که سریع تر باشد دیگری را بهتر زیر مشت و لگد خرد می کند پر از یاس، نفرت ،ناامیدی ،ترحم و حتا حس حقارت شدم.از خاورمیانه و مردمانش بیزارم/هیچ حرکت دمکراسی خواهی این جا به نتیجه می رسد/نا امیدم/کاش می توانستم مانند همسرم به این جنگ های خیابانی و برادرکشی بخندم و یقین داشتم که نمی شود این آدم ها و امیدهایشان را جدی گرفت/نمی توانم/گریه ام می آید و شرمم می گیرد/ترجیح می دهم بروم و پتو را بکشم روی سرم...