این کوچه مثلا مال من است

می نویسم که نوشته باشم

این کوچه مثلا مال من است

می نویسم که نوشته باشم

شروع

ساعت شش و نیم صبح  روز چهارشنبه  21 مهر از خواب بیدار شدم.کابوس های شبانه مجال بشتر خوابیدن نمی دادند.خواب که نه فقط بیدار نماندن.

یکی یکی  معدنچی های شیلیایی را از 700 متری زیر زمین بیرون می آورند.با افتخار بیرون می آیند هیجان زده خانواده و رییس جمهوری شان را در آغوش می گیرند.به پرچم شیلی احترام می گذارند و من بی آن که بدانم چرا اشک هایم سرازیر می شود.

همسرم می گوید این همان شیلی زیر چکمه ی دیکتاتوری  پینوشه است که حال شاد نفس می کشد و آغوش اش را به روی دنیا گشوده است بیشتر می خواهم گریه کنم/دلم برای خودم می سوزد/همه اش احساس می کنم دو هزار متر زیر زمین هستم و لی باید کوتاه بیایم و میز صبحانه را بچینم.

همسرم هنوز نرفته/به چشم های خسته اش که نگاه می کنم از خودم و رنجی که بر او هم روا می دارم بدم می آید/دل  ام می خواهد بس کنم ولی گریه ام گرفته/نگران خانواده ام هستم/نگران همسرم هستم/نگران این روزهای نکبت.

پنجره ی اتاق ام را باز می کنم/من طبقه ی سوم ام/نگاه ام با زن همسایه در پاسیوی طبقه ی هم کف  گره می خورد.محسن نامجو گوش می دهم و گریه ام می گیرد.خجالت هم نمی کشم.

چشم هایش خیس اند/زن زیبای 50 ساله همسایه را دوست دارم.یک ماه پیش شوهرش فوت کرد و او همیشه تنهاست.نگاهش می کنم/چشم های سبزش برق می زند/حرفی برای گفتن ندارم/پنجره را نمی بندم /حتا بلد نیستم سلام بدهم /می آیم سراغ این صفحه.

باید خوب  شوم/کلاس هایم را باید بروم/کلاس زبان ام از هفته ی آینده شروع می شود.لباس ها را باید از ماشین لباس شویی در بیاورم/باید خوب باشم/نباید به هجوم این همه خیال بد محل بگذارم/"سرزمین گوجه ها سبز" را تمام می کنم.

ای درد توام درمان در بستر ناکامی/ وی یاد توام مونس در گوشه ی تنهایی/وی خاطره ات پونس نوک تیز ته کفش ام/ این صندل رسوایی.گرگی تو و میش ام من/جمعا به تو آویزیم/آب از تو سریش ام من/جمعا به تو آویزیم./اگزاز و دیازپامی/جز زلف ات آرامی/چون زلف تو نآرامم/رسوا و پریش ام من.

دوستان من در بلاگفا / من به این آدرس نقل مکان کردم

از "به آهستگی" رفتن خسته شدم.

نظرات 8 + ارسال نظر
حامد چهارشنبه 21 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 12:27 ب.ظ http://lacloob.gigfa.com/

سلام دوست عزیز من مدیر سایت یه کلوب دوستیابی هستم
خوشحال میشم که بیای و تو کلوب من عضو بشی
اگه با تیادل لینک هم موافقی من رو با نام
بزرگترین کلوب دوستیابی لینک کن
و به من هم بگو که با چه نامی لینکت کنم
من شعار نمیدم عمل می کنیم
پس منتظرت هستم
http://lacloob.gigfa.com/
http://www.lahijcloob.tk/

رویانورد چهارشنبه 21 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 12:38 ب.ظ http://dream-traveler.blogsky.com/

سلام..
بلاگتونو تو فهرست به روز شده هادیدم... این پستتون عالی بود و تاثیر گذار...
شاد باشین
راستی.. منم از بلاگفا اومدن اینجا

مرسی
خوشحال ام که اومدین و وقتی اومدم تو وبلاگتون و دیدم که برادران پینک فلوید هم اونجا حضور داشتن بیشتر خوشحال شدم .

محمد تعلق چهارشنبه 21 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 04:46 ب.ظ

خوشحال شدم. خیلی.

تعلق عزیزم
من هم خیلی خیلی خیلی خوشحال شدم که این جا دیدم ات
ممنون.

آرمان چهارشنبه 21 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 07:46 ب.ظ http://www.redpoint7.blogfa.com/

کوچه نو مبارک !
گاهی بعضی جابجا شدن ها ضرورتی جدی پیدا می کنند .امیدوارم اینجا برایت ،مکانی دلچسب برای نوشته هایت باشد و باقی بماند ...

مرسی دکتر عزیز
کاش در وبلاگ نویسی من هم پشتکار تو را داشتم
و می خواهم اینجا این کار را بکنم
همیشه بنویسم.

آمنه پنج‌شنبه 22 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 12:42 ب.ظ

سلام
خوشحالم که باز مینویسی اگر چه به آهستگی

خوشحالم که این جا هستی
اگرچه گاه و بی گاه

narin جمعه 23 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 02:21 ق.ظ http://gonah.blog.com

سلام
خیلی زیباست
و چقدر خوب که باز آمدی

نارین مهربان
چه قدر خوب است که هستی
همیشه/با امید/هستی.

ن ی ک ز ا د جمعه 23 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 10:57 ق.ظ

سلام دوست عزیز
خانه دلت آباد
خوشحالم جایی باز در این جغرافیای مجازی نشانی ازت هست و امیدوارم اینجا به تندی یا به آهستگی اما پیوسته بنویسی و باشی.
من هم با چشم های خیس آن لحظه ها را دیدم و بیشتر و بیشتر به حال کشور و اوضاع خودمان گریستم. همسر عزیزت درست اشاره کرده. این همان شیلی پینوشه بود. اما حالا نیست.
از تو چه پنهان حالا که تاریخ 105 ساله مشروطه مان را نگاه می کنم و می بینم در عصر ماهواره و اینترنت انگار به اندازه اپسیلون تکان خورده ایم بیش از هر زمان دیگر مایوس می شوم.
شیرینی مرور آن معجزه با تلخی و نگرانی ای که در سطر سطر نوشته ات بود از بین رفت.
یاد شعر نیما در کلام هامون مهرجویی افتادم"کجای این شب تیره بیاویزم قبای ژنده و کپک زده خودم رو"
پایان غصه هایت را آرزو دارم نازنین و امیدوارم هرچه زودتر خودت و خانواده محترمت از این پیچ تند به سلامت عبور کنید.

نیکزاد عزیز
خوشحال ام که تو این جایی.
راستش خیلی خوشحالم که دوستی مثل تو دارم/راستش تا حالا پیش نیامده که بدون سر زدن به وبلاگ تو سراغ خواندن صفحه ی دیگری رفته باشم/راستش دلم گرم است که تو همیشه هستی.
ممنون

اوالونا جمعه 23 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 04:30 ب.ظ http://jirjirakmirza.blogsky.com

منم گریه کردم....نیاز داشتم برای نجات یک آدم..نیاز داشتم برای شادی انسان ها گریه کنم...

این اشک های شور از کجا می آید مادر؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد